رنجبر- از در دبستان ولایت که وارد می شوم بوی عطر گل مشامم را نوازش می دهد، وارد سالن و سپس با خوشامدگویی مدیر وارد نمازخانه مدرسه می شوم.حضور گل های شاداب بوستان مدرسه که با آمدن مادرانشان شاداب تر از پیش شده اند، مرا به وجد می آورد.
شادی وصف نشدنی در چهره یکایک دانش آموزانی که اینک با آموختن حروف الفبا می توانستند کلماتی تازه و نو بسازند، موج می زد.هر یک از این نوگلان تازه شکفته بوستان علم، نماد یک حرف از حروف الفبا که روی گلی نوشته شده بود را به دست گرفته بودند.دوست داشتم اول از همه از والدین بچه ها بپرسم که چه ...
احساسی دارند، نادری، مادر یکی از بچه ها در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود، می گوید: خیلی خوشحالم از این که فرزندم می تواند بخواند و بنویسد و با حضور من در این جشن او نیز این احساس را درک می کند.معلم ها که اینک زکات علم را پرداخته بودندگویی بیشتر از همه خوشحال بودند چرا که بچه ها دست در دست هم از کوچه باغ های الفبا عبور کرده بودند و به پایان سالی پربار نزدیک می شدند.کنار یکی از معلم های کلاس اول می روم از او خواستم از سابقه تدریس در کلاس اول و احساسش بگوید، خانم «خزاعی» عنوان می کند: 19 سال است که معلم کلاس اول هستم، این اولین سال است که جشن الفبا برگزار می شود، بسیار خوشحالم که زحماتم بی نتیجه نمانده و نوگلان خندان مدرسه خواندن و نوشتن را آموخته اند.
از او می خواهم خاطره ای از 9 ماه با غنچه ها بودن برایم بگوید، او می افزاید: دانش آموز بلوچی داشتم که «ب» را «پ» می خواند با تلاش من و صد البته تلاش و پشتکار خودش زبان شیرین فارسی را آموخت، دختر بسیار گوشه گیر و خجالتی بود و در طول این 9 ماه آن قدر با او صمیمی شدم که دیگر خجالت را کنار گذاشت و با بچه ها دوست شد.در همین هنگام صوت زیبا و دلنشین قرآن از زبان کودکان کلاس اولی فضا را روحانی تر می کند که همه را در شادی خود شریک می دانند.کودک زیبا روی، از ریا و کلک می گوید و این که در دنیای بچه ها دروغ جایی ندارد.او در پایان شعرش حتی عذرخواهی می کند که اگر کمی وکاستی از طرف ما بچه هاست، شما بزرگ ترها ببخشید.همین طور می خواند و می خواند.امروز روز شکفتن است و تلاش، میوه چند ماه کارمان را به باغبان هدیه می دهیم و با کوله باری از علم و هنر به خانه باز می گردیم...کنار یکی از دانش آموزان می روم و از او می خواهم از احساسش بگوید، مهدیه سادات حسینی می گوید: جشن قشنگی است من احساس خوبی دارم و امروز تصمیم گرفته ام در آینده معلم شوم.
من حالا می توانم اسم بابا و مامانم را بنویسم، همین طور می توانم برای دوستانم نامه بنویسم.
عقیله اسفهرودی هم می گوید: خیلی خوشحالم، می توانم با حروف الفبا کلماتی چون هنگام، محبت، دوستی را بنویسم.نگاهم می چرخد و روی نوگلی دیگر ثابت می ماند، فربدفر می گوید: حالا همه چیز می توانم بنویسم، اما می خواهم در آینده خانه دار شوم دوست ندارم دکتر و مهندس شوم.
نمی دانم منظور او از این حرف چه بود چون حاضر نشد توضیح دیگری بدهد من فکر می کنم در همین یک جمله هزار حرف نهفته بود.
ریحانه قربانی یکی دیگر از دانش آموزان سال اول در حالی که از برگزاری این جشن و این که باسواد شده و می تواند کتاب های داستان را بخواند شاد است می گوید: از معلمم که برای من زحمت زیادی کشیده تا باسواد شوم تشکر می کنم.اکرم آسیابان هم از این که می تواند بخواند و بنویسد خیلی خوشحال بود و گفت: امشب می خواهم برای پدربزرگم نامه بنویسم.
خانم «نیک منش» معلم کلاس اول در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است، می گوید: امسال سال آخر است و من پس از 30 سال بازنشسته می شوم خوشحالی ام وصف نشدنی است و دل کندن از بچه ها و رفتن برایم بسیار سخت و مشکل است.
کودکی از حروف الفبا کلماتی زیبا ساخته و می خواند: الف: ادب، ب: بیداری، ص: صداقت، ن: نظم و خ: خدمت، می دانم ادب را در رفتارم، بیداری را در رو به رو شدن با دشمنان، صداقت را در زندگی، نظم را در کارم و خدمت کردن به میهن قرار خواهم داد و از خداوند یاری و مدد می خواهد و خواند از حروفی که آموخته بود تا بسازد با آن کلماتی چون درستی، عطوفت، مهر و راستی.
شعر راه مدرسه را یک صدا با هم می خوانند
در پایان جشن آخرین درس کتاب فارسی را باز تکرار می کنند.
این جشن پایان مسیر آموختن نیست، ابتدای جاده بی انتهای علم است که نوگلان خندان قدم در مسیر آن گذاشته اند./ر.خراسان